زنی پس از عمری زندگی در ناز و نعمت و خوگرفتن به تجملات زندگی، رخت از این دنیا بر می بندد.
در آن دنیا، فرشته ای مامور نشان دادن اقانتگاه همیشگی او می شود.
آن دو پس از گذشتن از خیابان های اصلی و عمارت های بسیار زیبا و مجلل، امارت هایی که زن با دیدن هر یک از آن ها تصور می کرد به او تعلق دارند به حومه ی شهر می رسند.
خانه های این محل رفته رفته کوچکتر و کوچکتر می شد، تا اینکه فرشته در حاشیه ای از آن به آلونکی اشاره می کند و می گوید:« آن خانه مال شماست.»
زن می گوید:
« خاک عالم بر سرم، من نمی توانم آنجا زندگی کنم.»
فرشته می گوید:
« متأسفم،با آن مصـــالحی که به اینجــا فرستادید، ساختن جایی بهتر از آن برایمان مقدور نبود.»
از کتاب: جانب عشق عزیز است فرومگذارش